زهره رزمی آذر
در این یادداشت، به قلم زهره رزمیآذر، مدیرمسئول پایگاه خبری تارانیوز، از روایت دوازده روز جنگ میگوییم؛ روزهایی که سنگین گذشت و گویی یک نسل را پیر کرد.
ایران در این دوازده روز زیر باران موشک ایستاد؛ مردمی که هر شب با خبرها و انتظارها به خواب میرفتند و هر سحرگاه، با ضربان اضطراب از جا میپریدند. آسمان دیگر سقف آبی همیشگی نبود؛ صحنهای بود که هر جرقهاش سرنوشت یک خانواده را رقم میزد.
قلب ایران از بیم و خشم میتپید، تن کشور مجروح بود، خون هزاران هموطن بیگناه ریخته شد و مردم در میان آوارگی و بلاتکلیفی به دنبال جانپناهی برای خود بودند.
این جنگ میدان و خاکریز نداشت؛ خانهها خط مقدم بودند و مردم، سربازانی بیلباس و بیسلاح.
مادرانی که کودکانشان را سختتر در آغوش گرفتند، پدرانی که ستون خانه شدند و جوانانی که با هر صدای انفجار، ایستادگی را معنا کردند.
دشمن آمده بود دلها را بلرزاند، اما نمیدانست ملتی را نشانه گرفته که هزار سال زیر سختیها خم نشده است.
روایت من از این جنگ، مرا به یاد جمله مشهور حضرت زینب(س) پس از واقعه عاشورا میاندازد.
وقتی ابنزیاد با غرور پرسید: «دیدی خدا با برادرت چه کرد؟» میخواست ناتوانی را در چهره آن بانوی بزرگ ببیند. اما حضرت زینب(س) با صلابت فرمود: «ما رأیتُ إلّا جمیلاً»؛ من جز زیبایی ندیدم. پاسخی که ستون تکبّر دشمن را لرزاند.
و امروز، پاسخ من به دشمنان این سرزمین همین است:ما نیز جز زیبایی ندیدیم.
هر کودک و مادری که خونآلود به آغوش شهادت رفت، تصویری بود از پرواز؛ لبخندی در پناه مهر مادر و آن سایه پدری که بر سر خانوادهاش مانده بود، اکنون سایه خدا بود که بر آنها گسترده شد.
شبهایی را به یاد داریم که صدای پدافند در آسمان میپیچید و مردم چشمبهراه بودند ببینند موشکهای ایران چه زمانی بر سر رژیم خونخوار و کودککش اسرائیل فرود خواهد آمد.
روزی را دیدیم که نور موشک «سجیل» آسمان را روشن کرد؛ نوری که جهان را مبهوت کرد و بر قلب دشمن فرود آمد. انگار فرشتهای از سوی خدا برای کودکان دردکشیده غزه پیام امید آورد.
دشمن آشفته و سرگردان، دست به دامان دوستانش شد و همچون ابنزیاد از خشم به خود میپیچید.
روزی را نیز دیدیم که دشمن گمان میکرد مردم ایران همراهش هستند؛ اما این ملت بودند که از داخل خانههایشان در رسانهها و شبکههای اجتماعی ایستادند و نقشههای دشمن پلید را به سخره گرفتند.
مگر میشود جز این زیبایی، چیز دیگری دید؟
جنگ دوازدهروزه تمام شد، اما آنچه در حافظه جمعی این سرزمین ماند نه صدای نهیب انفجارها بود و نه شبهای اضطراب؛ بلکه روایت ملتی بود که در سختترین لحظهها قامتش را راست نگه داشت.
در میان دود و آتش، یک چیز درخشان ماند؛ ایمان مردم.
نوری که نه از پدافند میآمد و نه از موشکهای رهگیر؛ از دلهایی میآمد که تصمیم گرفته بودند نترسند، بایستند و فریاد بزنند که به کوری چشم دشمنان، یک وجب از خاک ایران را نمیدهیم. خون میدهیم، اما لالهها خواهند رویید و این دشت را دوباره سبز خواهند کرد.
و ما برای این سرزمین سبز باید کوشا بمانیم.
https://taranews.ir/?p=27787

