
زهره رزمی آذر/ تارا نیوز، میگویند در قدیم، همیشه افرادی در کنار شاهان و درباریان بودند. هر جا این بزرگواران میرفتند، این اشخاص با دفتر و قلمی زیر بغل، دولا و دستبهکمر پشت سرشان راه میافتادند تا به محض اینکه شاه یا درباریان کلامی منعقد میکردند، بلافاصله دفتر را باز کنند، قلم را اول با آب دهان خیس کنند و شروع کنند به نوشتن! حتی یک «و» هم از صحبتهای آنها جا نمیگذاشتند؛ به این افراد «میرزا بنویس» میگفتند.
به مرور زمان، نام «میرزا بنویس» به «منشی» تغییر یافت که در ادارات حضور داشتند تا فرمان و اسناد رسمی را بنویسند. سپس که منشیها و کاتبان باکلاستر شدند، اسمشان را گذاشتند «نویسنده»! البته نه نویسندهی مستقل، بلکه نویسندگانی که قلم خود را در خدمت صاحبان قدرت، در ازای دریافت مبالغی قرار میدادند.
در حال حاضر که در قرن ۲۱ سپری میکنیم، میرزا بنویسها جور دیگر در خدمت عموم قرار گرفتهاند؛ یا عریضهنویس شدهاند، یا نویسندگانی که در ادارات در خدمت مسئولان هستند و از آنها انتظار میرود کارهای حاشیهای، فرمایشی یا حتی توجیهی انجام دهند. و اما «خبرنگار»، دقیقاً در نقطه مقابل این رویکرد ایستاده است.
گاهی دیده شده است که مسئولان ما، خبرنگارها را با کاتبان و میرزا بنویسها اشتباه میگیرند!
به این مسئول عزیز میخواهم بگویم: «آقا یا خانم، به خدا قسم من شغلم خبرنگاری است! وظیفه من رصد واقعیت است، من آمدهام حقایق را گزارش کنم و مو از ماست بکشم بیرون.» اما گویا این بزرگواران ما را یک موجود ناشناخته میدانند که در مواقع اضطراری و لازم، نقش میرزا بنویس را برایشان ایفا کنیم.
دیدهاید؟ وقتی در جلسهای یا نشست خبری حضور دارید، بعضی از مدیران آنقدر عامیانه و پرت صحبت میکنند و با لبخند معناداری به خبرنگار میگویند: «ماشاالله! شما استادید، خودتان مطلب را راست و ریست کنید!»
در این مواقع که در کنار چنین مدیرانی حاضر میشوم، کلهام را میخارانم و فقط فکر میکنم… به خودم میگویم: «میرزا بنویسهای دربار قاجار هم آنقدر وظیفهشان سنگین نبود که صبح تا شب بنویسند ‘این اعلیحضرت چقدر خورشید و افقهای روشن را دوست دارد!’ والا که اگر میرزا بنویسهای قجری هم از قبر بلند شوند، احتمالاً از نطقهای این مدیر مثلاً با مدرک دکترا از خنده رودهبر میشوند!»
حالا در جلسهای دیگر نزد یک مدیر یا یک مسئول خوشزبان هستیم. شروع میکند به حرف زدن: «بسم الله الرحمن الرحیم: شما خبرنگاران نور چشم مائید، عزیز دلید، پل ارتباطی ما هستید! همراه ما باشید! مشکلات را یک جوری پوشش بدهید که مثلاً سوءتفاهم بوده است یا حالا یک مشکل سیستمی بوده که ما هم به دنبال رفع آن هستیم و مردم هم باید صبر پیشه کنند، ما را درک کنند، در شرایط سیاسی و بحران قرار داریم.»
بعد این مسئول محترم یک برگه پر از کلمات قلمبهسلمبه روی میز گذاشته، شروع به خواندن میکند که سرتاپا توجیه است و در هر سطرش بوی «مالهکشی» به مشام میرسد: «که آی مردم! ما کمکاری کردهایم، اما شما لطفاً فکر کنید ما خیلی کار میکنیم و فقط نمیرسیم به همه چیز رسیدگی کنیم.»
سپس به مدیر روابط عمومیاش هم میگوید: «آقای فلانی، آمار را در اختیار این عزیزان خبرنگار قرار دهید تا آمار دقیق منتشر شود.»
من هم در این مواقع در دلم غوغاست: فکر میکنم که الان باید تبدیل شوم به یک آرشیو زندهی «افقهای روشن این مدیر عزیز!»
فکر میکنم! این عزیز دل برادر تا در چشماندازهای درخشان، ما را محو نکند، دستبردار نیست و این چشماندازها بالاخره باید نوشته شود.
بگذریم، من که میدانم مطالب این بزرگواران «مالهکشی» است، بگذار دیگران جور دیگر فکر کنند.
اما در این هنگام تلنگری به من وارد میشود، حس میکنم قلم من دیگر نه یک ابزار برای نگارش حقیقت، بلکه تبدیل شده به یک قلممو برای ماستمالی کردن سوءمدیریت! این دیگر شغل میرزا بنویس هم نیست، شغل شیپورچی بیخاصیت است.
احتمالاً مدیران ما خبرنگاران را با میرزا بنویسهای دوران قاجار اشتباه گرفتند که باید آنچه از زبان مبارکشان بیرون میپرد، نوشته شود و اگر غیر از آنچه گفتهاند باشد که به مذاقشان خوش نیاید، از خبرنگار میخواهند تکذیبیه بزند وگرنه کار به دادگاه و عدلیه کشیده خواهد شد!
روز خبرنگار؛ روز میرزا بنویس و خودستایی مدیران!
دارم فکر میکنم روز خبرنگار که روز ماست؟ روزی که از ما تجلیل شود، از سختیهای کارمان گفته شود، از بیخوابیها و پیگیریهایمان قدردانی شود؟ اما در تقویم اشتباه زدهاند! این روز دقیقاً مصادف است با «روز گزارش عملکرد سالانه مسئولان محترم به خودم و سپس به شمایانِ خبرنگار!»
هر سال که به هفدهم مرداد ماه نزدیک میشویم، مدیران عزیزمان توماری از عملکرد یکساله خود آماده کردهاند. ما را نیز به عنوان سیاهی لشکر و تماشاچی دعوت میکنند تا در مقابل چشمان خودمان، مانیفستِ «من چقدر کار کردهام و چقدر مدیر لایقی هستم» را از زبان ایشان بشنویم. این جلسه را هم با پذیرایی چایی خشکه و چند تا میوه و بیسکویت به اتمام میرسانند و در آخر با یک کارت با مبلغ اندک یا یک لیوان سفالی یا کارتن چیپس، حتی تخممرغ و ماکارونی از زحمات ما قدردانی میکنند و با یک عکس یادگاری و سلفی، مراسم به پایان میرسد.
جالب اینجاست که در این مراسمات، میکروفن که به دست مسئول محترم میرسد، دیگر کار از کار میگذرد. آن سخنرانی که قرار بود یک ربع باشد و تهش یک خسته نباشید خشک و خالی به ما بگوید، تبدیل میشود به یک ماراتن طاقتفرسا از اعداد و ارقام و درصد و نمودار! «ما در سال گذشته موفق شدیم فلان طرح را با ۲۰۰ درصد پیشرفت فیزیکی به بهرهبرداری برسانیم!» و ما خبرنگاران، با چشمانی از حدقه درآمده، دنبال این میگردیم که این ۲۰۰ درصد پیشرفت فیزیکی کجای شهر ماست که ما با دوربینهایمان هنوز پیدایش نکردهایم!
مدیر محترم میگوید و برخی میرزا بنویسها که نقش خود را به خوبی ایفا میکنند تا در قلب مسئولان بنشینند، مینویسند که «با تلاشهای شبانهروزی اینجانب و تیم پرتلاشمان، میانگین رضایتمندی ارباب رجوع ۱۵۰ درصد افزایش یافت!» و ما در دلمان میگوییم: «چه خوب است ارباب رجوع به جای صد درصد، ۱۵۰ درصد رضایت دارد!»
اصلاً گاهی حس میکنم ما را دعوت میکنند که فقط تشویقکننده حرفهای خودشان باشیم. «یک تشویق محکم برای خودمان!» این جمله را بارها شنیدهایم. و بعد از هر آمار و ارقام خیالی، مسئول مربوطه با غرور خاصی نگاهی به حضار میاندازد و منتظر کف و سوت است.
مدیر وقتی میبیند همه سرها پایین و در حال نوشتن هستند، کلامش را تغییر میدهد: «یک بار دیگر بگوییم: ما ۳۰۰ درصد پیشرفت در کاهش بوروکراسی داشتیم!» بعد برخی خبرنگاران تیز به هم نگاه میکنند و نیشخندی میزنند: «چه جالب!!!»
یعنی الان برای انجام فلان کار اداری، باید ۳۰۰ درصد کمتر از قبل بدویم؟! کاش واقعیت هم به همین سادگی بود که در سخنرانیها میآید!
بعد از دو ساعت و نیم سخنرانی درباره دستاوردهای نداشته و بودجههای مصرفشده (که البته گزارش ریزش هیچوقت به دست ما نمیرسد)، مراسم با اهدای یک شاخه گل و هدایایی که گفته شد به پایان میرسد. و بعد مسئول مربوطه با لبخند پیروزمندانه میگوید: «مبارک باشد روز خبرنگار! امیدواریم در سال آتی هم مثل همیشه، در انعکاس عملکرد درخشان ما کوشا باشید!»
و اینجاست که ما میفهمیم، روز خبرنگار، نه روز ماست، نه روز تجلیل از ما. روز خبرنگار، تریبونی است برای مسئولان تا از خودشان و «شاهکارهایشان» بگویند و در این میان، ما هم حضور داشته باشیم تا فقط سندی باشیم بر این مدعا که «در روز خبرنگار، در جمع خبرنگاران، گزارش عملکرد خود را ارائه دادیم.»
حالا من که خسته و داغون از جلسه بیرون آمدم، فریاد میزنم:
«به خدا من خبرنگارم، میرزا بنویس و بلندگوی تبلیغاتی شما نیستم!»
https://taranews.ir/?p=26404